شماره ٢٨٦: آفاق جا ندارد همت کجا نشيند

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
آفاق جا ندارد همت کجا نشيند
سنگ از نگين برآيد تا نام ما نشيند
جائى که خاک باشد پست و بلند هستى
تا چند سايه بالد يا نقش پا نشيند
تاب و تب نفسها از يکدگر جدا نيست
در خانه ئى که مائيم راحت چرا نشيند
همصحبتان اين بزم از ديده رفتگانند
عبرت خوشست ازينها رو بر قفا نشيند
فرصت نمى پسندد جا گرم کردن از ما
آينه پر فشانده است تمثال تا نشيند
زين ما و من که داريم آفاق در خروشست
ايکاش سرمه گرديم تا اين صدا نشيند
راه نفس دودم بيش فرصت نميکند گل
تا کى قفاى شبنم صبح از حيا نشيند
زين وحشتى که ما را چون بوز گل برآورد
مشکل که جاى ما هم برجاى ما نشيند
بگذار تا دمى چند بر گرد خويش گرديم
عالم بدل نشسته است دل در کجا نشيند
در کارگاه دولت شور حشم شگون نيست
يکسر خروش چغد است هر جا هما نشيند
از مرگ نيست با کم اما زبى نصيبى
ترسم زدامن او گردم جدانشيند
اى شور شوق بردار از جا غبار ما را
پامال ياس تا چند اين بيعصا نشيند
سرمايه پرفشانيست اظهار بى نشانيست
از رنگ و بوچه مقدار گل بر هوا نشيند
(بيدل) بحکم تقدير فرمانبر اطاعت
استاده ايم چون شمع تا سر زپا نشيند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید