شماره ٢٧٤: موى پيرى بست بر طبع حسد تخمير صلح

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
موى پيرى بست بر طبع حسد تخمير صلح
داد خون را با صفا آئينه دار شير صلح
آخر از وضع جنون عذر علايق خواستم
کرد با عريانى ئى ما خار دامنگير صلح
زين تفنگ و تير پر خاشيکه دارد جهل خلق
نيست ممکن تا نيارد در ميان شمشير صلح
مطلب ناياب ما را دشمن آرام کرد
با خموشى مشکل است از آه بى تأثير صلح
بر تحمل زن که ميگردد درين دير نفاق
صلح از تعجيل جنگ و جنگ از تأخير صلح
با قضا گر سر نخواهى داد کو پاى گريز
اختيارى نيست اين آماج را با تير صلح
مرد را چون تيغ در هر امر يکرو بودن است
نيست هنگام دعا بى خجلت تذوير صلح
عام شد رسم تعلق شرم آزدى کر است
خلق را چون حلقه با هم داد اين زنجير صلح
در طلسم جمع اضدادى که بر هم خوردنى است
آب ميگردم زخجلت گر نمايد دير صلح
اعتبارات آنچه ديدم گفتم اوهام است و بس
جنگ صد خواب پريشان شد بيک تعبير صلح
دوش از پير خرد جستم طريق عافيت
گفت اى غافل بهر تقدير با تقدير صلح
کاش رنگ عالم موهوم درهم بشکند
تنگ شد (بيدل) بجنگ لشکر تصوير صلح



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید