شماره ٢٢٦: هر کجا لعل تو رنگ خنده مستانه ريخت

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
هر کجا لعل تو رنگ خنده مستانه ريخت
از خجالت آب گوهر چون مى از پيمانه ريخت
در غبار خاطر ما صد جهان عشرت گم است
آبروى گنجها در خاک اين ويرانه ريخت
چرخ حاسد تا به بيدردى کند ما را هلاک
جام زهر بيغمى در کام ما يارانه ريخت
در طلسم زندگى مائيم و عيش سوختن
کز گداز ما محبت شمع اين کاشانه ريخت
حيرتى بوديم اکنون خار خار حسرتيم
صنعت عشقت زما آئينه بر دو شانه ريخت
شبکه شد زاهد بفيض گردش جام آشنا
سبحده جاى جرعه مى بر زمين رندانه ريخت
نقد تاراج چمن در ريزش برگ گلست
رنگ ويرانى است چون خشت از بناى خانه ريخت
درد معشوقان بعاشق بيشتر دارد اثر
شمع تا اشکى بيفشاند پر پروانه ريخت
دوش سوداى که ميزد شيشه اشکم بسنگ
کز مژه تا دامنم يکسر دل ديوانه ريخت
زندگانى دستگاه خواب غفلت بود و بس
چشم تا بيدار کردم گوش بر افسانه ريخت
التفات بيغرض سررشته تسخير ماست
صيد ما خواهى برون دام بايد دانه ريخت
عقده دلرا ززلفش باز کردن مشکل است
(بيدل) اينجا ناخن از انگشتهاى شانه ريخت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید