شماره ٢١٧: وضع خطوط جبين از قلم مبهمى است

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
وضع خطوط جبين از قلم مبهمى است
شبهه چه خواند کسى در ورق ما نمى است
در کلب آباد وهم درد محبت کراست
مقتضى دود و گرد گريه بى ماتمى است
بى عرق شرم نيست از من و مادم زدن
در نفس ما چو صبح آئينه شبنمى است
الفت دل رهزن است ورنه درين دشت و در
پاى طلب زابله بر پل آب کمى است
محرم خود نيستى ورنه برنگ هلال
سر بفلک سودنت سوى گريبان خمى است
زخم دلت گندميست در غم سوداى نان
پشت و شکم گر بهم سوده شود مرهمى است
معنى مغشوش حرص تا شود آئينه ات
در کف دست فسوس نيز خط توامى است
هر چه دميد از نفس رفت بباد هوس
رشته ديگر مبند نغمه سازت رمى است
طالب ويرانها غير جنونت که کرد
آنچه تو خواندى بهشت خانه بى آدمى است
نيست حضور دلت جز بحساب ادب
از نفس آگاه باش شيشه گريها دمى است
نشه عشق و هوس باز درين جا کجاست
گر همه خميازه است ساغر عيش جمى است
شعله درد غرور تاخته در هر دماغ
خلق سراپا چو شمع يکعلم و پرچمى است
جست دل از پير عقل باعث اخفاى راز
گفت درين انجمن ديده نامحرمى است
شيخ و برهمن همان مست خيال خوداند
آگهى اينجا کراست (بيدل) ما عالمى است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید