شماره ١٨٦: مى ئى که شوخى رنگش جنون افلاکست

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
مى ئى که شوخى رنگش جنون افلاکست
بخاتم قدح ما نگين ادراک است
خمير قالب من بود لاى خم کامروز
کسيکه ريشه دوانيد در دلم تاک است
مريز آب رخ سعى جز بقدر ضرور
که سيم و زر زفزونى وديعت خاک است
فروغ جوهر هر کس بقدر همت اوست
بچشم آتش اگر سرمه ايست خاشاک است
زصيدگاه تعلق همين سراغت بس
که هر کجا دلى آويخته است فتراک است
نگه زديده ما پرتوى نداد برون
چراغ آئينه از دودمان امساک است
دلم بالفت ناز و نياز مى لرزد
که رنگ جلوه حرير است و ديده نمناک است
جهان زبسکه هجوم غبار دل دارد
نگاه ازمژه بيرون نجسته در خاک است
طپيدن آئينه ماست ورنه زين دريا
حساب موج بيک آرميدنش پاک است
بغير وهم دگر چيست مانعت (بيدل)
تو پرفشانى و از شش جهت قفس چاک است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید