شماره ١٦١: گردى زخويش رفتن ما هيچ برنخاست

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
گردى زخويش رفتن ما هيچ برنخاست
چون گل دراى قافله رنگ بى صداست
تا سر نهاده ايم بخاک در نياز
مانند سايه جبهه ما محو نقش پاست
بنياد ما چو غنچه طلسم هواى تست
تا سر بجاست بوى خيال تو معز ماست
کس رايگان نچيد گل از باغ اعتبار
آب عقيق و نشه مى نيز خون بهاست
عارف شکست رنگش از آگاهى است و بس
بوى رسيدگى بثمر سيلى جفاست
آن کيست فکر بى برى از پاش نفگند
از سايه سرو نيز درين بوستان دوتاست
ما را فنا شکنجه پرواز شوق نيست
شبنم دميکه رفت زخود جوهر هواست
ناآشناى صورت واماندگان نه ايم
ما را بقدر آبله آئينه زير پاست
شوق فسرده از نگهى تازه مى شود
يک برگ کاه شعله وامانده را عصاست
عمريست ناز آئينه عجز ميکشيم
رنگ شکسته هم بمزاج دل آشناست
هر چند ما بگرد خرامش نميرسيم
برگشته است آن مژه اميدها رساست
(بيدل) چو نى زناله نداريم چاره ئى
تا راه جنبشى زنفس در گلوى ماست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید