شماره ١٤٣: فکر آزادى باين عاجز سرشتيها تريست

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
فکر آزادى باين عاجز سرشتيها تريست
عقده چندان نيست اما رشته ما لاغريست
تا بود ممکن نفس نشمرده کم بايد زدن
اى زآفت بيخبر دل کوره مينا گريست
برق غيرت در جهات دهروا کرده است بال
چشم بگشائيد بسم الله اگر تاب آوريست
سير عالم بى تأمل زحمت چشم و دل است
شش جهت گرد است در راهيکه رفتن صرصريست
سعى غربت هيچکس را برنياورد از وطن
قلقل مينا هنوز آن قهقه کبک دريست
فکر معنى چند پاس لفظ بايد داشتن
شيشه تا در جلوه باشد رنگ بر روى پريست
توبتو در مغز فطرت ننگ غفلت چيده اند
پنبه گوشيکه دارد خلق روپوش کريست
تا توانى از ادب سر بر خط تسليم باش
خامه چندانيکه بر لغزش خرامد مسطريست
در محبت يکسر مويم تهى از داغ نيست
چون پر طاوس طومار جنونم محضريست
تيره بختى هر چه باشد امتحانگاه وفاست
از محک غافل مباش اى بيخبر رنگم زريست
چون سحر از قمريان باغ سوداى کيم
کز بهارم گر تبسم ميدمد خاکستريست
قلقل مينا شنيدى (بيدل) از عيشم مپرس
خنده ئى دارم که تا گل کرد ميبايد گريست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید