شماره ١١١: صورت راحت نفور ازمردمان عالمست

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
صورت راحت نفور ازمردمان عالمست
جلوه ننمايد بهشت آنجا که جنس آدم است
در نظر آهنگ حسرت در نفس شور طلب
ساز بزم زندگانى را همين زير و بم است
هر دو عالم در غبار وهم طوفان ميکند
از گهر تا موج هر جا واشگافى بى نم است
سايه خود درس وحشت داده مجنون ترا
چشم آهو را سواد خويش سرمشق رم است
گر حيا گيرد هوس آئينه دار آبروست
چون هوا از هرزه گردى منفعل شد شبنم است
گرچه پيرم فارغ از انداز شوخى نيستم
قامت خم گشته ام همچشم ابروى خم است
باد شاهى در طلسم سير چشمى بسته اند
کاسه چشم گدا گر پر شود جام جم است
با فروغ جلوه ات نظارگى را تاب کو
رنگ گل چون آتش افروزد سپندش شبنم است
در بناى حيرت از حسن تو مى بينم خلل
خانه آئينه هم بر پا بديوار نم است
تا نفس باقيست ظالم نيست بى فکر فساد
گوشه گير فتنه ميباشد کمان را تا دم است
شعله هر جا ميشود سرگرم تعمير غرور
داغ مى خندد که هموارى بناى محکم است
نامداريها گرفتاريست در دام بلا
(بيدل) انگشت شهانرا طوق گردن خاتم است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید