شماره ٧٠: سرکيست تا برد آرزو بغبار سجده کمينيت

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
سرکيست تا برد آرزو بغبار سجده کمينيت
نرسيد فطرت نه فلک بهوائيان زمينيت
نه حقيقت دوئى آشنا نه دليل عين تو ماسوا
بکجاست عکس توهمى که فريبد آينه بينيت
تگ و تاز وهم و گمان ما بجنون کسسته عنان ما
توئى آنکه هم تو رسيده ئى بسواد فهم يقينيت
زجهات عالم خشک وتر بغنا نچيده ئى آنقدر
که کسى بغير تنزه تو رسد بدامن چينيت
نه بفهم تاب رسيدنى نه بديده طاقت ديدنى
دل خلق و هرزه طپيدنى بخيال جلوه کمينيت
چه حدوث و کو قدم زمان چه حساب کون و کجا مکان
همه يک اشاره کن فکان نه شهورى و نه سنينيت
بجراحت دل ناتوان ستم است ديده گشودنم
که قيامتيست شش جهت زتبسم نمکينيت
زغرور ناز معيتى که بما رسانده پيام تو
چقدر شکسته کلاه دل خم طاق نسبت چينيت
عدم و وجود محال ما شده دستگاه خيال ما
چه بلاست نقص و کمال ما که نه آنى است و نه اينيت
دل (بيدل) از پى نام تو بچه تاب لاف توان زند
که زکه برد اثر صدا ادب تلاش نگينيت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید