شماره ٤٩: زندگى سدره جولان ماست

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
زندگى سدره جولان ماست
خاک ما گل کرده آب بقاست
با چنين بيدست و پائيهاى عجز
بسمل ما را طپيدن خون بهاست
هر کجا سر و تو جولان ميکند
چشم ما چون طوق قمرى نقش پاست
خاک گشتيم و همان محو توايم
آينه رفت از خود و حيرت بجاست
مفت راحت گير نرميهاى طبع
سنگ چون گردد ملايم مومياست
شکوه سامانند بى مغزان دهر
مايه جام از تهيدستى صداست
اين صدفها يکقلم بى گوهراند
عالمى دل دارد اما دل کجاست
از ضعيفى صيد مايوس مرا
حلقه فتراک محراب دعاست
در شرر آئينه اشيا گم است
ابتداى هر چه بينى انتهاست
بايد اول گامت از هستى گذشت
جاده دشت محبت اژدهاست
ميفزايد وحشت انداز کمند
ناله در نايابى مطلب رساست
ياد روى کيست عيد گريه ام
طفل اشکم صد چمن رنگين قباست
گلفروش نازم از بيحاصلى
پنجه بيکار دايم در حناست
(بيدل) از آفت نصيبان دليم
خون شدن معراج طاقتهاى ماست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید