شماره ٤٦: زندگانيست که جز مرگ سرانجام نداشت

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
زندگانيست که جز مرگ سرانجام نداشت
گر نمى بود نفس صبح کسى شام نداشت
دل پرکار هوس متهم غيرم کرد
ساده تا بود نگين غيرنگين نام نداشت
قدردان همه چيز آئينه منتظريست
دردم از حاصل وصليست که پيغام نداشت
مايه عاريت و صرف طرب جاى حياست
گل سرو برگ شگفتن بزر وام نداشت
سير کيفيت عبرتگه امکان کرديم
نقش پا داشت هوائيکه سر بام نداشت
کاش بى جرأت آهنگ طلب مى بوديم
تکمه جيب ادب جامه احرام نداشت
پختگى چين تعين برخ خلق افگند
رنگ هموار بغير از ثمر خام نداشت
هيچکس چشم بجمعيت دل باز نکرد
اين گلستان گل کيفيت بادام نداشت
سرزانوى ادب ميکده راز که بود
عيش اين حلقه تسليم خط جام نداشت
دل وفا خواست جوابش بتغافل دادى
داد تحسين طلبان اين همه دشنام نداشت
(بيدل) از وهم فسردى چه تعلق چه وفاق
طاير رنگ کمين قفس و دام نداشت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید