یاد کردن بعضی از گذشتگان خویش

غزلستان :: نظامی :: لیلی و مجنون

افزودن به مورد علاقه ها
ساقی به کجا که می‌پرستم
تا ساغر می دهد به دستم
آن می که چو اشک من زلالست
در مذهب عاشقان حلالست
در می به امید آن زنم چنگ
تا باز گشاید این دل تنگ
شیریست نشسته بر گذرگاه
خواهم که ز شیر گم کنم راه
زین پیش نشاطی آزمودم
امروز نه آنکسم که بودم
این نیز چو بگذرد ز دستم
عاجزتر از این شوم که هستم
ساقی به من آور آن می لعل
کافکند سخن در آتشم نعل
آن می که گره‌گشای کارست
با روح چو روح سازگارست
گر شد پدرم به سنت جد
یوسف پسر زکی موید
با دور به داوری چه کوشم
دورست نه جور چون خروشم
چون در پدران رفته دیدم
عرق پدری ز دل بریدم
تا هرچه رسر ز نیش آن نوش
دارم به فریضه تن فراموش
ساقی منشین به من ده آن می
کز خون فسرده برکشد خوی
آن می که چو گنگ از آن بنوشد
نطقش به مزاج در بجوشد
گر مادر من رئیسه کرد
مادر صفتانه پیش من مرد
از لابه‌گری کرا کنم یاد
تا پیش من آردش به فریاد
غم بیشتر از قیاس خورداست
گردابه فزون ز قد مرد است
زان بیشتر است کاس این درد
کانرا به هزار دم توان خورد
با این غم و درد بی‌کناره
داروی فرامشیست چاره
ساقی پی بار گیم ریش است
می ده که ره رحیل پیش است
آن می‌که چو شور در سرآرد
از پای هزار سر برآرد
گر خواجه عمر که خال من بود
خالی شدنش وبال من بود
از تلخ گواری نواله‌ام
درنای گلو شکست ناله‌ام
می‌ترسم از این کبود زنجیر
کافغان کنم او شود گلوگیر
ساقی ز خم شراب خانه
پیش آرمیی چو نار دانه
آن می که محیط بخش کشتست
همشیره شیره بهشتست
تا کی دم اهل اهل دم کو
همراه کجا و هم قدم کو
نحلی که به شهد خرمی کرد
آن شهد ز روی همدمی کرد
پیله که بریشمین کلاهست
از یاری همدمان راهست
از شادی همدمان کشد مور
آنرا که ازو فزون بود زور
با هر که درین رهی هم آواز
در پرده او نوا همی ساز
در پرده این ترانه تنگ
خارج بود ار ندانی آهنگ
در چین نه همه حریر بافند
گه حله گهی حصیر بافند
در هر چه از اعتدال یاریست
انجامش آن به سازگاریست
هر رود که با غنا نسازد
برد چو غنا گرش نوازد
ساقی می مشکبوی بردار
بنداز من چاره‌جوی بردار
آن می که عصاره حیاتست
باکوره کوزه نباتست
زین خانه خاک پوش تا کی
زان خوردن زهر و نوش تا کی
آن خانه عنکوبت باشد
کو بندد زخم و گه خراشد
گه بر مگسی کند شبیخون
گه دست کسی رهاند از خون
چون پیله ببند خانه را در
تا در شبخواب خوش نهی سر
این خانه که خانه وبال است
پیداست که وقف چند سال است
ساقی ز می‌و نشاط منشین
می‌تلخ ده و نشاط شیرین
آن می که چنان که جال مرداست
ظاهر کند آنچه در نورداست
چون مار مکن به سرکشی میل
کاینجا ز قفا همی‌رسد سیل
گر هفت سرت چو اژدها هست
هر هفت سرت نهند بر دست
به گر خطری چنان نسنجی
کز وی چو بیوفتی و به رنجی
در وقت فرو فتادن از بام
صد گز نبود چنانکه یک کام
خاکی شو و از خطر میندیش
خاک از سه گهر به ساکنی پیش
هر گوهری ارچه تابناکست
منظورترین جمله خاکست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید