شماره ٧٤٣: دايم ز نازکى است دل افگار شيشه را

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
دايم ز نازکى است دل افگار شيشه را
خون مى چکد مدام ز گفتار شيشه را
يادآور از خمار گلوگير صبحگاه
خالى مکن ز باده به يکبار شيشه را
هر چند خوشگوار بود باده غرور
زين مى فزون ز سنگ نگه دار شيشه را
از خنده صلح کن به تبسم که مى شود
قالب تهى ز خنده بسيار شيشه را
شايد به جوى رفته کند آب بازگشت
چون شد تهى ز باده، مبين خوار شيشه را
در شکوه هاى تلخ مرا اختيار نيست
مى آورد شراب به گفتار شيشه را
چون آمدى به کوى خرابات بى طلب
بر طاق نه صلاح و فرود آر شيشه را
دل مى دود به سنگ ملامت به زور عشق
مى سازد اين شراب جگردار شيشه را
باشد قدح هميشه ز افتادگى عزيز
از سرکشى کنند نگونسار شيشه را
در محفلى که راز شرر مى جهد ز سنگ
ما کرده ايم پرده اسرار شيشه را
با مشت خاک من چه کند آتشين ميى
کآورد در سماع فلک وار شيشه را
سنگ و سبوست دشمنى توبه و شراب
تا از خم است پشت به کهسار شيشه را
در ساغر من است شرابى که مى برد
بيخود به سير کوچه و بازار شيشه را
اين باده اى که آن لب ميگون رسانده است
چون نار شق کند دل بسيار شيشه را
صيد از حرم برون چو نهد پاي، کشتنى است
زنهار زير خرقه نگه دار شيشه را
خوردم فريب چرخ به همواريى که داشت
کردم غلط به مرهم زنگار شيشه را
بر چرخ سست عهد منه دل ز سادگى
طاق شکسته نيست سزاوار شيشه را
صائب ز پرده دارى ناموس شد خلاص
هر کس شکست بر سر بازار شيشه را



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید