شماره ٧٣١: از کار رفته دست چو دست سبو مرا

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
از کار رفته دست چو دست سبو مرا
ريزند مى چو شيشه مگر در گلو مرا
کى مى رسيد چاک گريبان به دامنم؟
گر مى رسيد دست به دامان او مرا
رنگين تر از سرشک بود گفتگوى من
از بس شده است گريه گره در گلو مرا
از خويش رفته را نتوان يافت نقش پا
سرگشته آن کسى که کند جستجو مرا
دلسرد از نظاره باغ بهشت کرد
صحراى ساده دل بى آرزو مرا
دارد هواى چشمه خورشيد شبنمم
مقراض بال و پر نشود رنگ و بو مرا
از چاره، درد عشق يکى مى شود هزار
بيچاره آن کسى که شود چاره جو مرا
از شوق جلوه تو سراپاى ديده ام
هر چند آب رفته نيايد به جو مرا
صد کاسه خون اگر چه کشيدم درين چمن
زردى نرفت چون گل رعنا ز رو مرا
در حفظ آبرو چو گهر لرزشم بجاست
جان تازه داشت در همه عمر اين وضو مرا
از گوهرم غبار يتيمى نمى رود
صائب اگر محيط دهد شستشو مرا



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید