شماره ٧٠٢: درياب صبح فيض نسيم بهار را

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
درياب صبح فيض نسيم بهار را
در ديده جا ده اين نفس بى غبار را
با درد خود گذار من خاکسار را
از روى گردباد ميفشان غبار را
سهل است اگر به خواب شب قدر بگذرد
در خواب مگذران دم صبح بهار را
از چشم او به يک نگه خشک قانعيم
طى کرده ايم خواهش بوس و کنار را
بيرون شدن ز عالم تکليف، نعمتى است
ديوانه از خدا طلبد نوبهار را
بى اختيار خون ز لب زخم مى چکد
نتوان ز شکوه بست دهان خمار را
با روى سخت، خرده ز ممسک توان گرفت
آهن ز صلب سنگ برآرد شرار را
گم مى شوند خلق به زير فلک تمام
گوهر نبندد اين صدف بى قرار را
دنبال صيد، قطره بى جا نمى زنم
من رام مى کنم به رميدن شکار را
شب زنده دار باش که شب روز روشن است
در چشم باز، ديده شب زنده دار را
تاب شکنجه ات نبود گر ز چشم شور
صائب نهفته دار دل داغدار را



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید