دلکوب نيست حادثه دنياپرست را
ماهى ز حرص طعمه فرو خورد شست را
دنيا به اهل خويش ترحم نمى کند
آتش امان نمى دهد آتش پرست را
دست از جهان بشوى که اطفال حادثات
افشانده اند ميوه اين شاخ پست را
از هر ترنمى دلش از جاى مى رود
هر کس شنيده است نداى الست را
از بند گشت شورش مجنون زيادتر
زنجير، تازيانه بود فيل مست را
صائب خموش باش که در مجلس شراب
داروى بيهشى است سخن مى پرست را