مى سوزد آرزو دل پراضطراب را
بر سيخ مى کشد رگ خامى کباب را
از تنگى دل است که کم گريه مى کنم
ميناى غنچه زود نريزد گلاب را
اين است اگر طراوت و اين است اگر صفا
خواهد گداختن عرق شرم آب را
فيض تجردست که ابيات عرش سير
بر سر دهند جا نقط انتخاب را
صائب به فکر گوشه چشمى فتاده ايم
ديگر مگر به خواب ببينيم خواب را