شماره ٦٣٦: بود به حفظ خدا دل قوى ضعيفان را

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
بود به حفظ خدا دل قوى ضعيفان را
که سهم شير نگهبان بود نيستان را
وصال کعبه کسى را که در نظر باشد
به چشم جاى چو مژگان دهد مغيلان را
ز جسم، جان گنهکار را ملالى نيست
که دلپذير کند بيم قتل، زندان را
ز اشک لعلى من کى دلش به درد آيد؟
لبى که خون به جگر مى کند بدخشان را
ز خال کنج لب يار مى توان دانست
که چشم هاست به دنبال، گوشه گيران را
در آن ديار که آن روى لاله گون باشد
به گل زند چمن آرا در گلستان را
فروغ روى تو چون مردمک سيه سازد
به چشم روزنه ها آفتاب تابان را
ز شوخى عرق شرم، سخت مى ترسم
که داغدار کند سيب آن زنخدان را
ز گفتگوى شکربار مور، نزديک است
که مهر لب شود انگشترى سليمان را
چو گردباد به سرگشتگى علم سازد
جنون دورى من خاک اين بيابان را
بود به سينه پر داغ عاشقان، مرهم
طفيليى که کند تنگ، جاى مهمان را
چو تخم سوخته دل هاى قانع از غيرت
کنند خون به جگر ابرهاى احسان را
ز زندگى چه به کرکس رسد به جز مردار؟
چه لذت است ز عمر دراز نادان را؟
فلک ز گردش چشمت چنان گريزان شد
که از ستاره به دندان گرفت دامان را
ز بزم مى دل پر خون گرفته تر گردد
که خون فسرده کند جوش بحر، مرجان را
سخن کمال پذيرد ز مستمع صائب
گهر کند صدف پاک، اشک نيسان را



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید