شماره ٦٠٨: به خنده اى بنواز اين دل خراب مرا

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
به خنده اى بنواز اين دل خراب مرا
به شور حشر نمکسود کن کباب مرا
خدا جزا دهد آن ابر بى مروت را!
که سد راه دميدن شد آفتاب مرا
دلم ز شکوه خونين پرست، مى ترسم
که زور مي، شکند شيشه شراب مرا
ترا که دست و دلى هست قطره اى بفشان
که چون گهر به گره بسته اند آب مرا
درين رياض، من آن گلبنم که از خوارى
به نرخ آب نگيرد کسى گلاب مرا
مرا بسوز به هر آتشى که مى خواهى
مکن حواله به ديوانيان حساب مرا
ز ابر رحمت حق نامه اش سفيد شود
کسى که در گرو مى کند کتاب مرا
به سخت رويى ميناى خويش مى نازد
نديده چرخ زبردستى شراب مرا
مرا به لقمه اين ناکسان مکن محتاج
ز پاره جگر خويش کن کباب مرا
بس است خجلت روى زمين سزاى گناه
به زير خاک حوالت مکن عقاب مرا
فغان که نيست جهان را سحاب تردستى
که شويد از ورق چهره، گرد خواب مرا
فلک عبث کمرى بسته در نهفتن من
نهان چگونه کند هاله ماهتاب مرا؟
سياه در دو جهان باد روى موى سفيد!
که همچو صبح، گرانسنگ ساخت خواب مرا
ز آب گوهر خود گشته است زير و زبر
مبين به ديده ظاهر دل خراب مرا
خيال زلف که پيچيده بر رگ جانم؟
که کوتهى نبود عمر پيچ و تاب مرا
حرام باد بر آن قوم، بى خودى صائب
که مى خورند به تلخى شراب ناب مرا



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید