شماره ٥٦٦: سيل را گنج شمارد دل ويرانه ما

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
سيل را گنج شمارد دل ويرانه ما
برق را تنگ در آغوش کشد دانه ما
از دل و چشم بود شيشه و پيمانه ما
نه فلک موج حبابى است ز ميخانه ما
دو جهان در نظر ما دو صف مژگان است
نور حل کرده بود باده ميخانه ما
شکوه در مشرب ما سوخته جانان کفرست
شمع داغ است ز خاموشى پروانه ما
زير شمشير حوادث مژه بر هم نزنيم
بر رخ سيل گشاده است در خانه ما
مهره گل پى بازيچه اطفال خوش است
دل صد پاره بود سبحه صد دانه ما
روزگارى است که در دير مغان مى ريزد
آب بر دست سبو، گريه مستانه ما
نسبت سيل به اين خانه و مهتاب يکى است
دشمن از دوست نداند دل ديوانه ما
عيش در کلبه ما بى سرو پايان فرش است
مى رود رو به قفا سيل ز ويرانه ما
گردبادى شود و دامن صحرا گيرد
گر به ديوار فتد سايه ديوانه ما
تيره روزيم ولى شب همه شب مى سوزد
شمع کافورى مهتاب به ويرانه ما
پرده گوش اگر بال سمندر گردد
تب کند از اثر گرمى افسانه ما
روى در دامن صحراى جنون آورده است
کعبه از حسن خداداد صنمخانه ما
نيست در عالم انصاف عزيزى صائب
آشنايى که شود معنى بيگانه ما



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید