شماره ٥٣٦: چون مى کهنه چه شد گر نبود جوش مرا؟

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
چون مى کهنه چه شد گر نبود جوش مرا؟
شور صد بزم بود در لب خاموش مرا
مى کشم تهمت سجاده تزوير از خلق
گر چه فرسوده شد از بار سبو دوش مرا
جوش بى تابى من چون دل دريا ذاتى است
عارضى نيست چو خم سينه پر جوش مرا
بحر را کرد نهان در ته سرپوش حباب
آن که زد مهر ادب بر لب خاموش مرا
قدرم اين بس که ز خاطر نروم پش نظر
من که باشم که نسازند فراموش مرا؟
شد ز بيدارى من صبح قيامت نوميد
برد از بس که تماشاى تو از هوش مرا
تا سبوى که درين ميکده بر جا مانده است؟
که ردا هر نفسى مى فتد از دوش مرا
چشم من واله موى قلم نقاش است
نفريبد به خط و خال، بناگوش مرا
تا درين باغ چو گل چشم گشودم صائب
مى رود عمر به خميازه آغوش مرا



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید