برسانيد به خاک قدم يار مرا
که رسانيد به جان اين دل بيمار مرا
وقت نازک تر ازان موى ميان گرديده است
مى کنى رحمى اگر بر دل افگار مرا
زخمى غيرت خارم، ز چمن بيزارم
مى گزد خنده گل بيشتر از خارمرا
عقده در کار من از غنچه دهان دگرست
ناخن گل نگشايد گره از کار مرا
شکوه از کوتهى بخت، گل بى دردى است
مى رسد نيش ز خار سر ديوار مرا
گوهر قدر خود و قيمت من مى شکنى
مبر اى چرخ فرومايه به بازار مرا
به سلم خاک مرا پير مغان خشت زده است
که برون مى برد از خانه خمار مرا؟
آنقدر صائب از اوضاع جهان دلگيرم
که غم از دل نبرد خنده دلدار مرا