شماره ٥١١: عشق سازد ز هوس پاک دل آدم را

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
عشق سازد ز هوس پاک دل آدم را
دزد چون شحنه شود امن کند عالم را
آب جان را چو گهر در گره تن مگذار
چون گل و لاله به خورشيد رسان شبنم را
در وصاليم و همان خون جگر مى نوشيم
تلخى از دل نبرد قرب حرم زمزم را
عالم از جاى به تعظيم کلامش خيزد
هر که چون صبح برآرد به تأمل دم را
رم آهوى حرم پاى گرانخواب شود
چون به دوش افکنى آن زلف خم اندر خم را
قفس شير نگشته است نيستان هرگز
عشق آن نيست که بر هم نزند عالم را
شور و غوغا نبود در سفر اهل نظر
نيست آواز درا قافله شبنم را
زينت مردم آزاده بود بى برگى
محضر جود بود دست تهى حاتم را
چه خبر از دل آواره ما خواهد داشت؟
مست نازى که ندارد خبر عالم را
صائب از شعله آه تو، که روشن بادا!
مى توان خواند شب تار خط درهم را



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید