شماره ٤٨٣: دل چسان گردد ازان زلف گرهگير جدا؟

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
دل چسان گردد ازان زلف گرهگير جدا؟
نشود جوهر از آيينه به شمشير جدا
خام ماندم ز مى کهنه کشيدم تا دست
نشود هيچ مريد از قدم پير جدا!
خاطر جمع مرا چند پريشان دارد؟
خواب آشفته جدا و غم تعبير جدا
همت آن است که موقوف نباشد به شعور
اوست حاتم که به طفلى نخورد شير جدا
سرما و خط تسليم به هم پيوسته است
هدف ما نشود از قدم تير جدا
دل ما گرم طلب بود همان در دل خاک
اين تب گرم نگرديد ازين شير جدا
شورى از بخت نبرديم به تدبير برون
ما که کرديم مکرر شکر از شير جدا
صائب آن روز که از قيد جنون شد آزاد
شيونى خاست ز هر حلقه زنجير جدا



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید