شماره ٤٧٣: نماند از نارسايى مدى از احسان درين دريا

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
نماند از نارسايى مدى از احسان درين دريا
به سيلى سرخ دارد روى خود مرجان درين دريا
هواى ساحل از سر چون حباب پوچ بيرون کن
که چندين کشتى نوح است سرگردان درين دريا
عرق از روى آتشناکش آتش زير پا دارد
ز شوخى مى کند هر قطره اى طوفان درين دريا
کمى در ناز و نعمت نيست بحر رحمت حق را
صدف دارد همين دريوزه دندان درين دريا
به خاموشى توان شد کامياب از صحبت گوهر
نفس در دل گره کن همچو غواصان درين دريا
تو بر تار نفس از بى تهى چون موج مى لرزى
وگرنه عقد گوهر هست بى پايان درين دريا
نباشد سخت گيرى در گهر اهل سخاوت را
گره واگردد از دل چون حباب آسان درين دريا
چرا عاشق نبازد سر به تيغ آبدار او؟
که مى گردد گهر هر قطره باران درين دريا
سبکبارى بود باد مراد آزادمردان را
که موج از شستن دست است دست افشان درين دريا
مشو غافل ز وحدت تا شوى فارغ ز قيد تن
که گرد راه، سيل افشاند از دامان درين دريا
دهند از گوهرش چشم آب مردم چون صدف صائب
گذارد هر که دندان بر سر دندان درين دريا



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید