فلک پرواز سازد آه را درد گران ما
پر سيمرغ بخشد تير را زور کمان ما
ز بى مغزان خدنگش گر چه پهلو مى کند خالى
همان چون قرعه مى غلطد به پهلو استخوان ما
به جز غفلت متاعى نيست ما گم کرده راهان را
جرس را چشم خواب آلود سازد کاروان ما
به احوال دل صد پاره عاشق که پردازد؟
ز تمکين گل نمى چينند طفلان در زمان ما
صداى خنده گل، کار بلبل مى کند صائب
ندارد احتياج نغمه سنجى گلستان ما