شماره ٤٥١: کند ليلى چنين گر جلوه مستانه در صحرا

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
کند ليلى چنين گر جلوه مستانه در صحرا
شود هر لاله بر مجنون من ميخانه در صحرا
گرفتار محبت روى آزادى نمى بيند
که موج ريگ زنجيرست بر ديوانه در صحرا
بيابان را غزالى نيست بى خلخال چون ليلى
ز زنجير جنون پاشيدم از بس دانه در صحرا
تو کز ديوانگى بى بهره اي، دريوزه مى کن
که ما را چشم شيرست آتشين پيمانه در صحرا
نگردد غافل از احوال عاشق عشق در هجران
شود داغ غريبى شمع بر پروانه در صحرا
نمى گرديد ياد شهر، مجنون مرا در دل
اگر مى داشتم از سنگ طفلان خانه در صحرا
نمى انديشد از ژوليده مويى هر که مجنون شد
که دارد پنجه شيران مهيا شانه در صحرا
مخور ز انديشه روزى دل خود چون شدى مجنون
که بهر وحشيان کم نيست آب و دانه در صحرا
مهيا ساز از داغ جنون مهر سليمانى
نشست و خاست کن با دام و دد، يارانه در صحرا
چو مجنون در سرم تا بود شور عشق، مى آمد
صفير نى به گوشم نعره شيرانه در صحرا
به حرص شهريان صد خانه زر برنمى آيد
ز ابرام گدايان داشت حاتم خانه در صحرا
به چشم هر که چون مجنون پرست از جلوه ليلى
بود هر گردبادى محمل جانانه در صحرا
مکن در کار ميزان جنون سنگ کم اى مجنون
گريزى چند از اطفال، نامردانه در صحرا؟
کنون از سايه من مى رمد آهو، خوشا روزى
که از ناف غزالان داشتم پيمانه در صحرا
ز ياد خيمه ليلى همان روزم سيه باشد
اگر با ديده آهو شوم همخانه در صحرا
ز سودا آنچنان صائب به وحشت آشنا گشتم
که خضر آيد به چشمم سبزه بيگانه در صحرا



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید