شماره ٤٢٧: خموشى مهر خاموشى زند بر لب سخن چين را

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
خموشى مهر خاموشى زند بر لب سخن چين را
که سازد غنچه لب بسته کوته دست گلچين را
بود از ساده رويان نوخطان را سرکشى افزون
که وحشت هست بيش از آهوان آهوى مشکين را
بود چون کوهکن در عاشقى ثابت قدم هر کس
برون آرد به جان بى نفس از سنگ شيرين را
يد بيضا ز خجلت آب شد چون شمع کافورى
برآوردى تو تا از آستين دست بلورين را
خصومت با گرانقدران سبک مغزى بود، ورنه
به آهى مى گذارم در فلاخن کوه تمکين را
حجاب نور مى سوزد نگاه خيره چشمان را
نمى بايد نقاب ديگر آن رخسار شرمين را
نينديشند ز آه و ناله عاشق هوسناکان
که شور بلبلان کوته نسازد دست گلچين را
به زهد خشک، زاهد برنمى آيد ز خودبينى
که نبود جوهر از خود بريدن تيغ چوبين را
سخن بايد که باشد آنقدرها دلنشين صائب
که از مشکل پسندان وا کشد بى خواست تحسين را



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید