شماره ٣٥١: بزرگانى که مانع مى شوند ارباب حاجت را

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
بزرگانى که مانع مى شوند ارباب حاجت را
به چوب از آستان خويش مى رانند دولت را
نمى داند کسى در عشق قدر درد و محنت را
که استمرار نعمت مى کند بى قدر نعمت را
به شکر اين که دارى فرصتي، تعمير دلها کن
که کوتاه است عمر کامرانى برق فرصت را
کسى را مى رسد با چرخ مينايى طرف گشتن
که چون رطل گران بر سر کشد سنگ ملامت را
عدالت کن که در عدل آنچه يک ساعت به دست آيد
ميسر نيست در هفتاد سال اهل عبادت را
خموشى را چراغ عاريت در آستين دارد
به نور جبهه روشن دار محراب عبادت را
به آن خوارى که سگ را دور مى سازند از مسجد
مکرر رانده ام از آستان خويش دولت را
اگر کوه گناه ما به محشر سايه اندازد
نبيند هيچ مجرم روى خورشيد قيامت را
رگ خواب مرا در دست دارد چشم پر کارى
که از هر جنبش مژگان به رقص آرد قيامت را
مرا گمنامى از وحدت به کثرت مى کشد صائب
وگرنه گوشه عزلت، کمينگاهى است شهرت را



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید