شماره ٣٢٧: عتاب و لطف مى گردد ز ابروى بتان پيدا

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
عتاب و لطف مى گردد ز ابروى بتان پيدا
که باشد قوت بازوى هر کس از کمان پيدا
چو تار از گوهر و جوهر ز تيغ و موجه از ساغر
بود از پيکر سيمين او رگهاى جان را
نسازد حسن را چون مضطرب ناديدن عاشق؟
که گل بر خويش لرزد چون نباشد باغبان پيدا
نسيم پيرهن را در کنار مصر مى گيرم
که دارد صبر، تا گردد غبار کاروان پيدا؟
نمى آيد به چشم از پرتو دل، داغهاى من
ستاره روز روشن چون شود از آسمان پيدا؟
ز آه سرد من خورشيد تابان رنگ مى بازد
بلرزد برگ بر خود چون شود باد خزان پيدا
نيامد آفتاب بى مروت بر سر احسان
چو ماه نو ز پهلويم نشد تا استخوان پيدا
چه باشد شعله غيرت، چراغ زير دامن را؟
نگردد همت عالى به زير آسمان پيدا
درين موسم که صائب مى کند هنگامه آرايى
چه خوش باشد اگر بلبل شود در بوستان پيدا



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید