شماره ٢٨٩: تا شد از صدق طلب چون صبح، روشن جان ما

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
تا شد از صدق طلب چون صبح، روشن جان ما
از تنور سرد، آيد گرم بيرون نان ما
از خزف ناز گهر از بردبارى مى کشيم
سنگ کم گردد تمام از پله ميزان ما
رزق ما آيد به پاى ميهمان از خوان غيب
ميزبان ماست هر کس مى شود مهمان ما
ما به تردستى زبان خصم کوته مى کنيم
سبز سازد خار دامنگير را دامان ما
نشأه رطل گران از سنگ مى يابيم ما
هست در آزادى اطفال گلريزان ما
مى کنيم از ترزبانى دشمنان را مهربان
مى کند شيرين زمين شور را باران ما
نيست چون آيينه تصوير، اميد نجات
عکس روى يار را از ديده حيران ما
غافلان را شهپر طاوس مى آيد به چشم
بس که رنگين شد ز الوان گنه دامان ما
در گرفتارى ز بس ثابت قدم افتاده ايم
برنخيزد ناله از زنجير در زندان ما
ما ز گل پيراهنان صائب به بويى قانعيم
از نسيمى يوسفستان مى شود زندان ما



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید