شماره ٢٥٧: آهوان را در کمند آورد چشم پاک ما

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
آهوان را در کمند آورد چشم پاک ما
شد چو مجنون ديده ما حلقه فتراک ما
همت آه رساى ما بلند افتاده است
از زبردستى به ساق عرش پيچد تاک ما
چون صدف از سينه صافى قطره را گوهر کنيم
وقت تخمى خوش که افتد در زمين پاک ما
بر زمين هر چند نقش از خاکسارى بسته ايم
باکمال سرکشى گردون بود در خاک ما
ناتوانان را زبان شکوه مى باشد خموش
برنمى خيزد به آتش دود از خاشاک ما
چشم بى يوسف گشودن، از نظربازان خطاست
ورنه بوى پيرهن باشد گريبان چاک ما
در ضمير نقطه ما صد سواد اعظم است
چشم کوته بين مردم چون کند ادراک ما؟
شمع مى لرزد چو برگ بيد با آن سرکشى
چون به محفل رو نهد پروانه بى باک ما
خاک دامنگير، بند دست و پاى رهروست
نيست ممکن غم برآيد از دل غمناک ما
شبنم ما گر چه صائب در نمى آيد به چشم
تازه دارد گلستان را ديده نمناک ما



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید