شماره ١٨٦: چشم مستش از نگاهى کرد سودايى مرا

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
چشم مستش از نگاهى کرد سودايى مرا
کشتى از يک قطره مي، گرديد دريايى مرا
چشم باز از پيش پا ديدن حجابم گشته است
از نظر بستن يکى صد گشت بينايى مرا
نرمتر صد پيرهن از خواب مخمل گشته است
خار صحراى ملامت از سبکپايى مرا
خانه دارى داشت بر من دستگاه عيش تنگ
مالک روى زمين گرداند بى جايى مرا
آه حسرت مى کشم چون سرو بهر بندگى
تا فکند آزادگى در قيد رعنايى مرا
محنت پيرى نمى بود اين قدر ناخوشگوار
محو اگر مى شد ز خاطر ياد برنايى مرا
مرغ بى بال و پرى را مى کند بى آشيان
هر که مى آرد برون از کنج تنهايى مرا
برندارم چون قلم صائب سر از پاى سخن
گر چه مد عمر کوته شد ز گويايى مرا



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید