شماره ١٨٤: نيست بر خاطر غبارى از پريشانى مرا

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
نيست بر خاطر غبارى از پريشانى مرا
جامه فتح است چون شمشير عريانى مرا
گر چه از آتش زبانى شمع اين نه محفلم
نيست رزقى جز سرانگشت پشيمانى مرا
چون گهر گرد يتيمى سرنوشت من شده است
نيست ممکن شستن اين صندل ز پيشانى مرا
فارغ از آمد شد نقش بد و نيکم، که ساخت
خانه دربسته، چون آيينه، حيرانى مرا
زندگى گرديد از قد دو تا پا در رکاب
برد از عالم برون اين اسب چوگانى مرا
تا سرافرازم به داغ بندگى کرده است عشق
هست در زير نگين ملک سليمانى مرا
در دبستان تأمل کرده ام روشن سواد
ابجد اطفال باشد خط پيشانى مرا
نيست احسان بنده کردن مردم آزاد را
دانه چينى خوشترست از دانه افشانى مرا
چون صدف بر هم نمى پيچد مرا زخم زبان
زير تيغ تيز باشد گوهرافشانى مرا
نعل وارون است آه و گريه يعقوبيم
ورنه يوسف در دل تنگ است زندانى مرا
پنجه خونين تهمت جلوه گل مى کند
در گريبان حيا از پاکدامانى مرا
از خرابى هاى ظاهر شکوه صائب چون کنم؟
مغرب گنج گهر گرداند ويرانى مرا



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید