شماره ١٧٠: سبز مى گردد روان چون آب از ماندن مرا

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
سبز مى گردد روان چون آب از ماندن مرا
خضر نتواند به آب زندگى راندن مرا
بس که دلسردم ز تار و پود هستى چون کتان
مى تواند پرتو مهتاب سوزاندن مرا
دشمنان را دارم از تيغ تغافل سينه چاک
چشم خواباندن بود شمشير خواباندن مرا
شمع ماتم را خموشى به ز آب زندگى است
دل نمى گردد سياه از دامن افشاندن مرا
گر چه بر خورشيد من آفاق تنگى مى کند
از سبکروحى توان در ذره گنجاندن مرا
داغ دارد مشربم در خوش عنانى موج را
هر نسيمى مى تواند دست پيچاندن مرا
لنگر درياى امکان است کوه صبر من
عالمى پر شور مى گردد ز شوراندن مرا
چون زمين آرامش عالم به من پيوسته است
کوهها را مى کند بى سنگ، لرزاندن مرا
عشرت روى زمين از من بود چون صبح عيد
يک جهان خوشوقت مى گردد ز خنداندن مرا
گر چه از افسردگى ها چون چراغ کشته ام
مى تواند يک نگاه گرم، گيراندن مرا
پرتو خورشيد چون خورشيد باشد بى زوال
آتش لعلم، ميسر نيست ميراندن مرا
دستگيرى مى کنم آن را که گيرد دست من
چون دعا دارد اثرها زيرلب خواندن مرا
در گره از نافه نتوان بست موى مشک را
راز عشقم، مى کند بى پرده، پوشاندن مرا
هر تهيدستى نيارد ماه کنعان را خريد
در ترازو از گرانقدرى بود ماندن مرا
اى که چون سنگ فلاخن دورم از خود مى کنى
از مروت نيست گرد سر نگرداندن مرا
حاصل من منحصر در ترک حاصل گشته است
دامن افشانى است صائب دانه افشاندن مرا



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید