شماره ١٤٦: شد مسلسل بوى گل، زنجير مى بايد مرا

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
شد مسلسل بوى گل، زنجير مى بايد مرا
بند لنگردارى از تدبير مى بايد مرا
از نسيم گل پريشان گردد اوراق حواس
خلوتى چون غنچه تصوير مى بايد مرا
مى کشد مجنون من ز آمد شد مردم ملال
پاسبان ها از پلنگ و شير مى بايد مرا
سر به صحرا داده چشم سياه ليليم
چشم آهو حلقه زنجير مى بايد مرا
هيچ کارى بى کمان نگشايد از تير خدنگ
با جواني، همتى از پير مى بايد مرا
هست از جوهر فزون صد حلقه پيچ و تاب من
بستر و بالين ازان شمشير مى بايد مرا
نيست از غفلت اگر معمارى دل مى کنم
گوشه اى زين عالم دلگير مى بايد مرا
بى غبار خط مرا تسخير کردن مشکل است
بى قرارم، خاک دامنگير مى بايد مرا
سرنمى پيچم به سنگ بيستون از کار عشق
جان شيرين بهر جوى شير مى بايد مرا
از نوازش بيشتر مى بالم از ريزش به خود
جنبش گهواره بيش از شير مى بايد مرا
نيست ميدان دل پر وحشت من شهر را
واديى هموار چون نخجير مى بايد مرا
پاى ديوار مرا هر برگ کاهى تيشه اى است
خضر تردستى پى تعمير مى بايد مرا
روى تلخ دايه نتواند مرا خاموش کرد
طفل بدخويم، شکر در شير مى بايد مرا
چون هدف گردنکشى از خاکسارى کرده ام
سينه اى آماده صد تير مى بايد مرا
نيست بى جا از شفق صائب اگر خون مى خورم
در نفس چون صبحدم تأثير مى بايد مرا



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید