شماره ١٣٥: عشق پنهان باعث روشن روانى شد مرا

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
عشق پنهان باعث روشن روانى شد مرا
روشن اين غمخانه از سوز نهانى شد مرا
در بلندي، عمر من چون شمع کوتاهى نداشت
زندگانى کوته از آتش زبانى شد مرا
چون در دوزخ ز چشم باز بودم در عذاب
چشم پوشيدن بهشت جاودانى شد مرا
تا شدم خاموش چون ماهي، محيط پر خطر
مهد آسايش ز فيض بى زبانى شد مرا
نخل اميد مرا جز بار دل حاصل نبود
حيف ازان عمرى که صرف باغبانى شد مرا
پاى در دامان عزلت کش که چون موج سراب
زندگى پا در رکاب از خوش عنانى شد مرا
ريخت هر خونى که چرخ سنگدل در ساغرم
از هواجويى شراب ارغوانى شد مرا
حاصلش چون خنده برق است اشک بى شمار
آنچه صرف عيش از ايام جوانى شد مرا
خرده جانى که در غم صرف کردن ظلم بود
چون گل بى درد خرج شادمانى شد مرا
کشتى جسمى کز او اميد ساحل داشتم
در دل دريا زمين گير از گرانى شد مرا
عرض مطلب مى کند کوتاه طول عمر را
حفظ آبرو، حيات جاودانى شد مرا
کرد شعر آبدار از آب خضرم بى نياز
مزرع اميد سبز از ترزبانى شد مرا
بر کمال لطف رخسارست ناديدن دليل
رغبت ديدار بيش از لن ترانى شد مرا
نيست صائب کوتهى در جذبه افتادگان
راه دور عشق طى از ناتوانى شد مرا



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید