شماره ١٠٥: از بلندى مانع گردش شود افلاک را

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
از بلندى مانع گردش شود افلاک را
گر زمين بيرون دهد آسودگان خاک را
نيست از زخم زبان پروا دل بى باک را
مى کند آتش عبير پيرهن خاشاک را
عشق فيض صبح بخشد سينه هاى چاک را
چون صدف رزق از گهر باشد دهان پاک را
شمع هيهات است پاى خويش را روشن کند
هست لازم تيره بختى شعله ادراک را
تا توان گل در گريبان ريختن از ذکر خير
خار پيراهن مشو آسودگان خاک را
عاشقان را نيست از سرگشتگى بر دل غبار
ماندگى از گردش خود کى بود افلاک را
حاصل طول امل جز حسرت و افسوس نيست
موج دايم در کمند آرد خس و خاشاک را
کى شود هر خون فاسد مشک در ناف غزال؟
جز به خون عاشقان رنگين مکن فتراک را
گوهر مقصود بى ريزش نمى آيد به دست
ديده گريان ز بى برگى برآرد تاک را
جوهر ذاتى است مستغنى ز آرايش، که نيست
منت پاکى به دندان گهر مسواک را
اشک را مى باشد الوان ثمر در چاشنى
گريه بى جا نيست در فصل بهاران تاک را
جلوه خورشيد تر دست است در ايجاد اشک
نيست ممکن سير ديدن روى آتشناک را
از گرستن عقده هاى تاک گردد سخت تر
گريه مستانه نگشايد دل غمناک را
اينقدر در سادگى ها حسن سنگين دل نبود
خط به جوهر ساخت تيغ غمزه بى باک را
تا به ترک خود کند ارشاد اهل کيف را
ترک باشد اول و آخر ازان ترياک را
از رگ ابرى چه کم گردد ز بحر بى کنار؟
آستين چون خشک سازد ديده نمناک را؟
کاهلان را مى کشد در زير بار اين سنگدل
خواب سنگ ره نگردد رهرو چالاک را
از زمين گيرى برآرد زورمى افتاده را
هيچ نخلى زير دست خود نسازد تاک را
ناتوانان را سبکبارى بود باد مراد
کشتى نوح است هر موجى خس و خاشاک را
هر زمينى دارد از دريا رگ ابرى نصيب
فکر صائب کرد سرسبز اين زمين پاک را



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید