شماره ١٠٣: نيست از زخم زبان غم عاشق بى باک را

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
نيست از زخم زبان غم عاشق بى باک را
سيل مى روبد ز راه خود خس و خاشاک را
پيش خورشيد قيامت ابر نتواند گرفت
زلف چون پنهان کند آن روى آتشناک را؟
بخيه انجم بر دهان صبح نتوانست زد
پرده پوشى چون کنم من سينه صد چاک را؟
گر چه سروست از درختان در سرافرازى علم
دست ديگر هست در بالادويها تاک را
صحبت ناسازگاران خار پيراهن بود
مى کنم از سينه بيرون اين دل غمناک را
هر سرى کز چار ديوار بدن دلگير شد
روزن جنت شمارد حلقه فتراک را
گريه کردن پيش بى دردان ندارد حاصلى
چند ريزى در زمين شور تخم پاک را
تيغ را جوهر به خون خلق سازد تشنه تر
خط به رحم آرد کجا آن غمزه بى باک را
کار روغن مى کند با آتش ياقوت آب
از خموشى نيست پروا شعله ادراک را
از بلندى آسمان را مانع گردش شود
گر زمين بيرون دهد آسودگان خاک را
هيزم دوزخ کند صائب کليد خلد را
هر سبک مغزى که بر سر مى زند مسواک را



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید