شماره ٩٨: نيست ماه و آفتابى آسمان عشق را

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
نيست ماه و آفتابى آسمان عشق را
روشنى از آه باشد دودمان عشق را
فيض ماه نو ز شمشير شهادت مى برند
خون حناى عيد باشد کشتگان عشق را
از دل سرگشته ام هر ذره اى در عالمى است
اختر ثابت نباشد آسمان عشق را
غوطه زد حلاج در خون، اين کمان را تا کشيد
چون کند زه هر گرانجانى کمان عشق را؟
بوى اين مى آسمان ها را به چرخ انداخته است
کيست تا بر سر کشد رطل گران عشق را
رهنورد شوق آسايش نمى داند که چيست
سنگ ره، منزل نگردد کاروان عشق را
نيست غير از گرم رفتاري، درين ظلمت سرا
پيش پاى خود چراغى شبروان عشق را
گر چه باشد آسمان سرحلقه گردنکشان
هست چون خاتم به فرمان، قهرمان عشق را
نگسلد چون حلقه زنجير، داغ او ز هم
مى رسد نعمت مسلسل، ميهمان عشق را
خار و گل يکرنگ باشد در جهان اتحاد
نيست فرق از يکدگر پير و جوان عشق را
بر زمين چسبيدگان را شهپر معراج نيست
در نيابد هر گرانجانى مکان عشق را
گل عبث گوشى درين بستانسرا کرده است پهن
هر هواجويى نمى فهمد زبان عشق را
عالمى چون برگ شد خرج خزان بى بهار
تا که دريابد بهار بى خزان عشق را؟
در زمين شور، تخم خويش را باطل مکن
گوش زاهد نيست در خور، داستان عشق را
خار و خس را موجه سيلاب گردد بال و پر
زينهار از کف مده صائب عنان عشق را



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید