شماره ٤٠: آه عالمسوز را در سينه دزديدن چرا؟

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
آه عالمسوز را در سينه دزديدن چرا؟
برق را پيراهن فانوس پوشيدن چرا
در ميان رفته و آينده دارى يک نفس
اينقدر هنگامه بر يک دم فرو چيدن چرا
جامه اى کز تن نرويد، رزق مقراض فناست
بر لباس عاريت چون خار چسبيدن چرا
فوت شد گر از تو دنيا، دشمنى در خاک رفت
دست بر دست از سر افسوس ماليدن چرا
از حباب و موج، دريا مى دهد تاج و کسر
بر سر اين خرقه صد پاره لرزيدن چرا
دست افسوسى است هر برگى که مى رويد ز شاخ
در چنين ماتم سرايي، هرزه خنديدن چرا
چيست دنيا تا به آن آلوده سازى دست خويش؟
بر سر خوان سليمان کاسه ليسيدن چرا
آب حيوان در عقيق صبر پنهان کرده اند
اين چنين آب گوارايى ننوشيدن چرا
در چنين وقتى که خوان فيض گسترده است صبح
چون گرانجانان ز جاى خود نجنبيدن چرا
زين گلستان عاقبت چون باد مى بايد گذشت
بر درختى هر زمان چون تاک پيچيدن چرا
ترک کوشش دامن منزل به دست آوردن است
راه خود را دور مى سازى ز کوشيدن چرا
در خور تلخى است صائب هر دوا را خاصيت
از سر رغبت حديث تلخ نشنيدن چرا؟



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید