شماره ٢٩: خواب ناز از حسن روزافزون نشد سنگين ترا

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
خواب ناز از حسن روزافزون نشد سنگين ترا
لنگر گهواره بود از کودکى تمکين ترا
مى چکد آتش چو شمع از چهره شرمين ترا
مى شود روشن چراغ کشته بر بالين ترا
نونياز ناز چون خوبان ديگر نيستى
بود خواب ناز در مهد ازل سنگين ترا
با تو چون گردند خوبان همعنان، کز کودکى
مرکب نى برق جولان بود زير زين ترا
پيش از ان کز خون بلبل غنچه گردد شير مست
بود در گهواره دست از خون ما رنگين ترا
شوخى اطفال را در روزگار کودکى
بود لنگر چون معلم پله تمکين ترا
صبح از آغوش گلبن تازه تر خيزد ز خواب
گر گل پژمرده افشانند بر بالين ترا
در سوارى مى توان گل چيد از بالاى تو
مى کند چون رشته گلدسته رعنا زين ترا
کرد اگر شيرين زبانى ديگران را دلپذير
تلخ گويى ساخت در چشم جهان شيرين ترا
از زبردستان که خواهد اين کمان را چله کرد؟
باده پرزور چون نگشود از ابرو چين ترا
جوى خون از ديده خورشيد خواهد شد روان
باده لعلى کند گر اين چنين رنگين ترا
جوهر ذاتى بود سنگ فسان شمشير را
ساده لوح آن کس که بى رحمى کند تلقين ترا
چهره ات در خواب خندان تر ز بيدارى بود
گريه شادى است کار شمع بر بالين ترا
گرد نتواند عنان برق تازان را گرفت
کى غبار خط ز شوخى مى دهد تسکين ترا
تير را از کيش مى آرد دل آزارى برون
بر دل مورى مخور گر هست درد دين ترا
گلشن حسن ترا گردد گل از چيدن زياد
چون تواند خالى از گل ساختن گلچين ترا؟
گر به تحسين تو نگشايند لب صائب مرنج
کز سخن فهمان، شنيدن بس بود تحسين ترا
غم مخور صائب ز بى انصافى هم گوهران
خسرو صاحبقران چون مى کند تحسين ترا



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید