شماره ١٢: نيست از زخم زبان پروا دل بى تاب را

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
نيست از زخم زبان پروا دل بى تاب را
مانع از گردش نگردد خار و خس گرداب را
تيغ را نتوان برآوردن ز زخم ما به زور
از زمين تشنه بيرون شد نباشد آب را
جوهر ذاتى است مستغنى ز نور عاريت
روغنى حاجت نباشد گوهر شب تاب را
قامت خم زندگى را مى کند پا در رکاب
مى گذارد پل در آتش نعل اين سيلاب را
مى کند فکر متين کج بحث را کوته زبان
از کجى زور نهنگ آرد برون قلاب را
لب ز حرف شکوه بستن تلخ دارد کام من
وقت زخمى خوش که بيرون مى دهد خوناب را
دل منه بر اختر دولت که در هر صبحدم
مشرق ديگر بود خورشيد عالمتاب را
نقد خود را نسيه مى سازد ز کوته ديدگى
با چراغ آن کس که جويد گوهر شب تاب را
سينه خود صائب از گرد کدورت پاک کن
صاف اگر با خويش خواهى سينه احباب را



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید