شماره ١٩٠

غزلستان :: ناصر خسرو :: قصايد

افزودن به مورد علاقه ها
درد گنه را نيافتند حکيمان
جز که پشيماني، اى برادر، درمان
چيست پشيماني؟ آنکه باز نگردد
مرد به کارى کزان شده است پشيمان
نيست پشيمان دلت اگر تو بر انى
تات چه گويد فلان فقيه و بهمان
قول فلان و فلان تو را نکند سود
گرت بشخشد قدم ز پايه ايمان
ملت اسلام ضيعتى است مبارک
کشت و درختش ز مؤمن است و مسلمان
برزگرى کن در اين زمين و مترس ايچ
از شغب و گفت گوى و غلغل خصمان
گرش بورزى به جاى هيزم و گندم
عود قمارى برى و لؤلؤ عمان
ور متغافل بوى ز کار ببرند
بيخ درختان و ساق کشتت کرمان
چشم خرد باز کن ببين به شگفتى
خصم فراوان در اين ضياع خرامان
برزگران را نگر چگونه ز مستى
بهره هارون همى دهند به هامان
هوش از امت به دام و زرق ببردند
زرق فروشان صعب و ساخته دامان
دام هم از ما بساختند چو ديدند
سوى خوشى هاى جسم ميل و هوامان
رخصت سيکى پخته بود يکى دام
ديگر دامى حديث عشرت غلمان
خلقى ازين شد به سوى مذهب مالک
فوجى ازان شد به سوى مذهب نعمان
روى غلامان خوب و سيکى روشن
قبله امت شدند و دام امامان
دين به هزيمت شد از دوادو ديوان
نام نيابد کس از شريعت هزمان
نام على بر زبان يارد راندن
جز که حکيمان به عهدها و به پيمان؟
کس نبرد نام وارثان پيمبر
خلق نگويد که بود بوذر و سلمان
تا کى گوئى به مکر و حيلت ديوان
ملک سليمان چگونه شد ز سليمان؟
ملک سليمان به چشم خويش همى بين
در کف ديوان و زان شگفت همى مان
نرم کن آواز و گوش هوش به من دار
تات بگويم چه گفت سام نريمان
گفت که ديوند جمله عامه اگر ديو
بدکنشانند و با سفاهت و شومان
ديو نهد بر سرش کلاه سفاهت
هر که به فرمانش سر کشيد ز فرمان
هوش بجاى آور و به دست سفيهان
خيره لگامت مده چو سست لگامان
گرچه بخرد کسى پيشيز به دينار
هر دو يکى نيستند سوى حکيمان
از سپس اين و آن شدند گروهى
بى خردان جهان و ناکس و خامان
ملک و امامت سوى کسى است که او راست
ملک سليمان و علم و حکمت لقمان
آنکه ملوک زمين به درگه او بر
حاجب و فرمان برند و سايل و مهمان
چرخ گرفته به ملک او شرف و جاه
دهر بدو باز يافته سر و سامان
گشته بدو زنده نام احمد و حيدر
بار خداى جهان تمام تمامان
دانا داند که کيست گرچه نگفتم
نايب يزدان و آفتاب کريمان



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید