شماره ١٦٠

غزلستان :: ناصر خسرو :: قصايد

افزودن به مورد علاقه ها
اين چه خلق و چه جهان است، اى کريم؟
کز تو کس را مى نبينم شرم و بيم
راست کردند اين خران سوگند تو
پرکنى زينها کنون بى شک جحيم
وان بهشتى با فراخى ى آسمان
نيست آن از بهر اينها اى رحيم
زانک ازينها خود تهى ماند بهشت
ور به تنگى نيست نيم از چشم ميم
بر شب بى طاعتى فتنه است خلق
کس نمى جويد ز صبح دين نسيم
کس نمى خرد رحيق و سلسبيل
روى زى غسلين نهادند و حميم
از در مهلت نيند اينها وليک
تو، خدايا، هم کريمى هم حليم
اى رحيم از توست قوت برحذر
مر مرا از مکر شيطان رجيم
من نگويم تو قديم و محدثى
کافريده ى توست محدث يا قديم
زاده و زاينده چون گويد کسيت؟
هردو بنده ى توست زاينده و عقيم
در حريم خانه پيغمبرت
مر مرا از توست دو جهانى نعيم
تو سزائى گر بدارى بنده را
اندر اين بى رنج و پرنعمت حريم
مر مرا غربت ز بهر دين توست
وين سوى من بس عظيم است اى عظيم
هم غريبم مرد بايد، بى گمان
بى رفيق و خويش و بى يار و نديم
در غريبى نان دستاسين و دوغ
به چو در دوزخ ز قوم و خون و ريم
هرکه را محنت نه جاويدى بود
محنت او محنتى باشد سليم
گر ندارم اسپ، خر بس مرکبم
ور نيابم خز، درپوشم گليم
دام ديو است، اى کبل، بر پاى و سر
مر تو را دستار خيش و کفش اديم
من ز بهر دين شدم چون زر زرد
تو ز دين ماندى چو سيم از بهر سيم
از دروغ توست در جانم دريغ
وز ستم توست ريشم پرستيم
چند جوئى آنچه ندهندت همي؟
چيز ناموجود کى جويد حکيم؟
در مقام بى بقا ماندن مجوى
تا نمانى در عذاب ايدون مقيم
در ره عمرى شتابان روز و شب
اى برادر گر درستى يا سقيم
مى روى هموار و گوئى کايدرم
مار مى گيرى که اين ماهى است شيم
چشم دارى ماه را تا نو شود
تا بيابى از سپنجى سيم تيم
مرگ را مى جوئى و آگه نه اى
من چنين نادان نديدم، اى کريم
سال سى خفتى کنون بيدار شو
گر نخفتى خواب اصحاب الرقيم
بر تنت وام است جانت، گر چه دير
باز بايد داد وام، اى بد غريم
جور بر بيوه و يتيم خود مکن
اى ستم گر بر زن بيوه و يتيم
زان مقام انديش کانجا همبرند
با رعيت هم امير و هم زعيم
از که دادت حجت اين پند تمام؟
از امام خلق عالم بوتميم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید