شماره ١٥٤

غزلستان :: ناصر خسرو :: قصايد

افزودن به مورد علاقه ها
دل ز افتعال اهل زمانه ملا شدم
زايشان به قول و فعل ازيرا جدا شدم
تا همچو زيد و عمرو مرا کور بود دل
عيبم نکرد هيچ کسى هر کجا شدم
گاهى ز درد عشق پس خوب چهرگان
گاهى ز حرص مال پس کيميا شدم
نه باک داشتم که همى عمر شد به باد
نه شرم داشتم که ضميرى خطا شدم
وقت خزان به بار رزان شد دلم خراب
وقت بهار شاد به آب و گيا شدم
وين آسيا دوان و درو من نشسته پست
ايدون سپيد سار در اين آسيا شدم
پنداشتم که دهر چراگاه من شده است
تا خود ستوروار مر او را چرا شدم
گر جور کرد، باز دگر باره سوى او
ميخواره وار از پس هيهايها شدم
يک چندگاه داشت مرا زير بند خويش
گه خوب حال و باز گهى بى نوا شدم
وز رنج روزگار چو جانم ستوه گشت
يک چند با ثنا به در پادشا شدم
گفتم مگر که داد بيابم ز ديو دهر
چون بنگريستم ز عنا در بلا شدم
صد بندگى شاه ببايست کردنم
از بهر يک اميد کزو مى روا شدم
جز درد و رنج چيز نيامد به حاصلم
زان کس که سوى او به اميد شفا شدم
وز مال شاه و مير چو نوميد شد دلم
زى اهل طيلسان و عمامه و ردا شدم
گفتم که راه دين بنمايند مر مرا
زيرا که ز اهل دنيا دل پرجفا شدم
گفتند «شاد باش که رستى زجور دهر
تا شاد گشت جانم و اندر دعا شدم
گفتم چو نامشان علما بود و حال خوب
کز دست جهل و فقر چو ايشان رها شدم
تا چون به قال و قيل و مقالات مختلف
از عمر چند سال ميان شان فنا شدم
گفتم، چو رشوه بود و ريا مال و زهدشان،
«اى کردگار باز به چه مبتلا شدم؟»
از شاه زى فقيه چنان بود رفتنم
کز بيم مور در دهن اژدها شدم
مکر است بى شمار و دها مر زمانه را
من زو چنين رميده به مکر و دها شدم
چون غدر کرد حيله نماندم جز انک ازو
فريادخواه سوى نبى مصطفى شدم
فرياد يافتم ز جفا و دهاى ديو
چون در حريم قصر امام اللوا شدم
دانى که چون شدم چو ز ديوان گريختم ؟
ناگاه با فريشتگان آشنا شدم
بر جان من چو نور امام الزمان بتافت
ليل السرار بودم شمس الضحى شدم
«نام بزرگ » امام زمان است، از اين قبل
من از زمين چو زهره بدو بر سما شدم
دنيا به قهر حاجت من مى روا کند
از بهر آنکه حاجت دينى روا شدم
فرعون روزگار زمن کينه جوى گشت
چون من به علم در کف موسى عصا شدم
اعداى اولياى خدايم عدو شدند
چون اولياء او را من ز اوليا شدم
اى امتى ز جهل عدوى رسول خويش
حيران من از جهالت و شومى ى شما شدم
گر گفتم از رسول على خلق را وصى است
سوى شما سزاى مساوى چرا شدم؟
ور گفتم اهل مدح و ثنا آل مصطفاست
چون زى شما سزاى جفا و هجا شدم؟
عيبم همى کنند بدانچه م بدوست فخر
فخرم بدانکه شيعت اهل عبا شدم
از بهر دين زخانه براندند مر مرا
تا با رسول حق به هجرت سوا شدم
معروف و ناپديد سها بود بر فلک
من بر زمين کنون به مثال سها شدم
شکر آن خداى را که به يمگان زفضل او
برجان و مال شيعت فرمان روا شدم
تا مير مؤمنان جهان مرحبام گفت
نزديک مؤمنان ز در مرحبا شدم
نه پيش جز خداى جهان ايستاده ام
زان پس، نه هيچ نيز کسى را دو تا شدم
احرار روزگار رضاجوى من شدند
چون من گزيده على مرتضى شدم
احمد لواى خويش على را سپرده بود
من زير اين بزرگ و مبارک لوا شدم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید