شماره ٧٩

غزلستان :: ناصر خسرو :: قصايد

افزودن به مورد علاقه ها
تا مرد خر و کور کر نباشد
از کار فلک بى خبر نباشد
داند که هر آن چيز کو بجنبد
نابوده و بى حد و مر نباشد
وان چيز که با حد و مر باشد
گه باشد و گاهى دگر نباشد
من راز فلک را به دل شنودم
هشيار به دل کور و کر نباشد
چون دل شنوا شد تو را، از آن پس
شايد اگرت گوش سر نباشد
بهتر ز کدوئى نباشد آن سر
کو فضل و خرد را مقر نباشد
در خورد تنوره و تنور باشد
شاخى که برو برگ و بر نباشد
چاهى است جهان ژرف و سر نهفته
وز چاه نهفته بتر نباشد
در دام جهان جهان هميشه
تخم و چنه جز سيم و زر نباشد
بتواند از اين دام زود رستن
گر مرد درو سخت خر نباشد
در دام نياويزد آنکه زى او
تخم و چنه را بس خطر نباشد
زين سفله جهان نفع خود بگيرد
نفعى که درو هيچ ضر نباشد
وان نفع نباشد مگر که دانش
مشغول کلاه و کمر نباشد
بپذير ز من پندي، اى برادر،
پندى که از آن خوبتر نباشد
نيکى و بدى را بکوش دايم
تا خلقت شخصت هدر نباشد
آن کس که ازو نيک و بد نيايد
ابرى بود آن که ش مطر نباشد
با نيک به نيکى بکوش ازيرا
بد جز که سزاوار شر نباشد
فرزند هنرهاى خويشتن شو
تا همچو تو کس را پسر نباشد
وانگه که هنر يافتي، بشايد
گر جز هنرت خود پدر نباشد
چون داد کنى خود عمر تو باشى
هرچند که نامت عمر نباشد
وانجا که تو باشى امير باشى
گرچند به گردت حشر نباشد
گنجور هنرهاى خويش گردى
گر باشد مالت و گر نباشد
و ايمن بروى هر کجا که خواهى
بر راه تو را جوى و جر نباشد
نزديک تو گيهان مختصر شد
هر چند جهان مختصر نباشد
تو بار خداى جهان خويشى
از گوهر تو به گهر نباشد
در مملکت خويشتن نظر کن
زيرا که ملک بى نظر نباشد
بر ملک تو گوش و دو چشم روشن
درهاست که به زان درر نباشد
امروز بدين ملک در طلب کن
آن چيز که فردا مگر نباشد
بنگر که چه بايد هميت کردن
تا بر تو فلک را ظفر نباشد
از علم سپر کن که بر حوادث
از علم قوى تر سپر نباشد
هر کو سپر علم پيش گيرد
از زخم جهانش ضرر نباشد
باقى شود اندر نعيم دايم
هرچند در اين ره گذر نباشد
اين ره گذرى بى فر و درشت است
زين بى مزه تر مستقر نباشد
بشنو سخنى چون شکر به خوبى
گرچند سخن چون شکر نباشد
مردم شجر است و جهانش بستان
بستان نبود چون شجر نباشد
اى شهره درختي، بکوش تا بر
يکسر به تو جز کز هنر نباشد
وان چيز که عالم به دوست باقى
هر گز هدر و بى اثر نباشد
زيرا که شود خوار سوى دهقان
شاخى که برو بر ثمر نباشد
وان کس که بود بى هنر چو هيزم
جز درخور نار سقر نباشد
غافل نبود در سراى طاعت
تا مرد به يک ره بقر نباشد
هر کس که نيلفنجد او بصيرت
فرداش به محشر بصر نباشد
بپسيچ هلا زاد و، کم نبايد
از يک تنه گر بيشتر نباشد
زيرا که بترسد ز ره مسافر
هر گه که پسيچ سفر نباشد
ايمن ننشيند ز بيم رفتن
تا سفره ش پر خشک و تر نباشد
بپذير ز حجت سخن که شعرش
بى فايده و بى غرر نباشد
همچون سخن او به سوى دانا
بوى گل و باد سحر نباشد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید