شماره ٥٠

غزلستان :: ناصر خسرو :: قصايد

افزودن به مورد علاقه ها
اى خوانده کتاب زند و پازند
زين خواندن زند تا کى و چند؟
دل پر ز فضول و زند برلب
زردشت چنين نبشت در زند؟
از فعل منافقى و بى باک
وز قول حکيمى و خردمند
از فعل به فضل شو بيفزاى
وز قول رو اندکى فرو رند
پندم چه دهي؟نخست خود را
محکم کمرى ز پند بربند
چون خود نکنى چنانکه گوئى
پند تو بود دروغ و ترفند
پند از حکما پذير، ازيراک
حکمت پدر است و پند فرزند
زى مرد حکيم در جهان نيست
خوشتر به مزه ز قند جز پند
پندى به مزه چو قند بشنو
بى عيب چو پاره سمرقند
کارى که ز من پسند نايدت
با من مکن آنچنان و مپسند
جز راست مگوى گاه و بيگاه
تا حاجت نايدت به سوگند
گنده است دروغ ازو حذر کن
تا پاک شود دهانت از گند
از نام بد ار همى بترسى
با يار بد از بنه مپيوند
آن گوى مرا که دوست دارى
گر خلق تو را همان بگويند
زيرا که به تير ماه جو خورد
هر کو به بهار جو پراگند
از خنده يار خويش بنديش
آنگاه به يار خويش برخند
بر گردن يار خود منه طوق
گر يار تو خواندت خداوند
بزداى به عذر زنگ کينه
جز عذر درخت کين که بر کند؟
بر فعل چو زهر، نيست پازهر
جز قول چو نوش پخته با قند
در کار چو گشت بر تو مشکل
عاجز مشو و مباش خرسند
از مرد خرد بپرس، ازيرا
جز تو به جهان خردوران هند
تدبير بکن، مباش عاجز
سر خيره مپيچ در قزاگند
بنگر که خداى چون به تدبير
بى آلت چرخ را پى افگند
با پند چو در و شعر حجت
منگر به کتاب زند و پا زند
بنديش که بر چه سان به حکمت
اين خوب قصيده را بياگند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید