شماره ٢٥

غزلستان :: ناصر خسرو :: قصايد

افزودن به مورد علاقه ها
بر تو اين خوردن و اين رفتن و اين خفتن و خاست
نيک بنگر که، که افگند، وز اين کار چه خواست
گر به ناکام تو بود اين همه تقدير، چرا
به همه عمر چنين خواب و خورت کام و هواست؟
چون شدى فتنه ناخواسته خويش؟ بگوي،
راست مى گوي، که هشيار نگويد جز راست
ور تو خود کردى تقدير چنين بر تن خويش
صانع خويش تو پس خود و، اين قول خطاست
راست آن است که اين بند خداى است تورا
اندر اين خانه و، اين خانه تو را جاى چراست
به چرا فتنه شدن کار ستور است، تورا
اين همه مهر بر اين جاى چرا، چون و چراست؟
گرچه اندوه تو و بيم تو از کاستن است،
اى فزوده ز چرا، چاره نيابى تو ز کاست
زير گردنده فلک چون طلبى خيره بقا؟
که به نزد حکما، گشتن از آيات فناست
گشتن حال تو و گشتن چرخ و شب و روز
بر درستي، که جهان جاى بقا نيست گواست
منزل توست جهان اى سفرى جان عزيز
سفرت سوى سرائى است که آن جاى بقاست
مخور انده چو از اين جاى همى برگذرى
گرچه ويران بود اين منزل، دينت به نواست
پست منشين که تو را روزى از اين قافله گاه،
گرچه دير است، همان آخر بر بايد خاست
توشه از طاعت يزدانت همى بايد کرد
که در اين صعب سفر طاعت او توشه ماست
نيکى الفنج و ز پرهيز و خرد پوش سلاح
که بر اين راه يکى منکر و صعب اژدرهاست
بهترين راه گزين کن که دو ره پيش تو است
يک رهت سوى نعيم است و دگر سوى بلاست
از پس آنکه رسول آمده با وعد و وعيد
چند گوئى که بدو نيک به تقدير و قضاست؟
گنه و کاهلى خود به قضا بر چه نهي؟
که چنين گفتن بى معنى کار سفهاست
گر خداوند قضا کرد گنه بر سر تو
پس گناه تو به قول تو خداوند توراست
بد کنش زى تو خداى است بدين مذهب زشت
گرچه مى گفت نياري، کت ازين بين قفاست
اعتقاد تو چنين است، وليکن به زبان
گوئى او حاکم عدل است و حکيم الحکماست
با خداوند زبانت به خلاف دل توست
با خداوند جهان نيز تو را روى و رياست
به ميان قدر و جبر رود اهل خرد،
راه دانا به ميانه ى دو ره خوف و رجاست
به ميان قدر و جبر ره راست بجوى
که سوى اهل خرد جبر و قدر درد و عناست
راست آن است ره دين که پسند خرد است
که خرد اهل زمين را ز خداوند عطاست
عدل بنياد جهان است، بينديش که عدل
جز به حکم خرد از جور به حکم که جداست
خرد است آنکه چو مردم سپس او برود
گر گهر رويد در زير پيش خاک سزاست
خرد آن است که مردم ز بها و شرفش
از خداوند جهان اهل خطاب است و ثناست
خرد از هر خللى پشت و ز هر غم فرج است
خرد از بيم امان است و ز هر درد شفاست
خرد اندر ره دنيا سره يار است و سلاح
خرد اندر ره دين نيک دليل است و عصاست
بى خرد گرچه رها باشد در بند بود
با خرد گرچه بود بسته چنان دان که رهاست
اى خردمند نگه کن به ره چشم خرد
تا ببينى که بر اين امت نادان چه وباست
اينت گويد «همه افعال خداوند کند
کار بنده همه خاموشى و تسليم و رضاست »
وانت گويد «همه نيکى ز خداى است وليک
بدى اى امت بدبخت همه کار شماست »
وانگه اين هر دو مقرند که روزى است بزرگ
هيچ شک نيست که آن روز مکافات و جزاست
چو مرا کار نباشد نبوم اهل جزا
اندر اين قول خرد را بنگر راه کجاست
چون بود عدل بر آنک او نکند جرم، عذاب؟
زى من اين هيچ روا نيست اگر زى تو رواست
حاکم روزى قضاى تو شده مست سدوم!
نه حکيم است که سازنده گردنده سماست؟
اندر اين راه خرد را به سزا نيست گذر
بر ره و رسم خرد رو، که ره او پيداست
مر خداوند جهان را بشناس و بگزار
شکر او را که تو را اين دو به از ملک سباست
حکمت آموز و، کم آزار و، نکو گو و بدانک
روز حشر اين همه را قيمت و بازار و بهاست
مردم آن است که دين است و هنر جامه او
نه يکى بى هنر و فضل که ديباش قباست
جهد کن تا به سخن مردم گردى و، بدان
که بجز مرد سخن خلق همه خار و گياست
همچنان چون تن ما زنده به آب است و هوا
سخن خوب، دل مردم را آب و هواست
سخن خوب ز حجت شنو ار والائى
که سخن هاش سوى مردم والا، والاست
گر سخنهاى کسائى شده پيرند و ضعيف
سخن حجت با قوت و تازه و برناست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید