شماره ١٢١

غزلستان :: سیف فرغانی :: قصايد و قطعات

افزودن به مورد علاقه ها
اى بدنيا مشتغل از کار دين غافل مباش
يک نفس از ذکر رب العالمين غافل مباش
هر دم اندر حضرت ديان ز بى دينى تو
صد شکايت مى کند دنيا چو دين غافل مباش
تا چو کودک در شکم آسوده دارد مر ترا
رو بنه بر خاک و بر پشت زمين غافل مباش
بر سر خوانى که حلوا جمله زهرآلود شد
نيش دارد همچو زنبور انگبين غافل مباش
گر چه در صحراى دنيا دانه نعمت بسيست
همچو مرغ از دام او اى دانه چين غافل مباش
ور چو يوسف همچو مادر بر تو مى لرزد پدر
از برادر خصم دارى در کمين غافل مباش
خلق پيش از تو بسى رفتند و بودندى چو من
مرگ دارى در قفا اى پيش بين غافل مباش
دشمن تو نفس تست اى دوست از خود کن حذر
همنشين تست خصم از همنشين غافل مباش
تو يد بيضا ندارى چون کليم و بحر سحر
دست تو ثعبان شد اندر آستين غافل مباش
عاشقان پيوسته حاضر تو هميشه غافلى
گر دلت جان دارد از جان آفرين غافل مباش
تو سليمانى و دين چون خاتم و ديوست نفس
از کفت خواهد ربود انگشترين غافل مباش
هر سليمان را که خاتم دار حکمست اين زمان
سحر ديوانست در زير نگين غافل مباش
نفس را چون خر اگر در زير بار دين کشى
توسن چرخ آيدت در زير زين غافل مباش
در نعيم آباد جنت گر سرور جان خوهى
زآن دلى کز بهر او باشد حزين غافل مباش
سيف فرغانى اگر چه همچو من در راه دوست
پيش ازين حاضر نبودى بعد ازين غافل مباش
در خود ار خواهى که بينى دم بدم آثار حق
يک دم از اخبار ختم المرسلين غافل مباش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید